کودک ...
«کودک زرنگتر از نادر»
نادرشاه هنگام عبور از جائی سوار بر اسب به کودکی برخورد کرد که کتابی به دست در حرکت بود. شاه از او سؤال کرد فرزندم چه کارهای و به کجا میروی؟ کودک گفت: میروم مکتب نادر سوال کرد درس امروزت چیست؟ کودک گفت: قرآن، نادر سؤال کرد کدام آیه؟ کودک در جواب گفت: آیه فتحالمبین. نادر از شنیدن کلمه فتحالمبین آن هم در زمانی که آماده حمله به هندوستان بود آن را به فال نیک گرفت و خوشحال از این برخورد بلافاصله سکهای به کودک داد و گفت آن را به مادرت بده. کودک در جواب گفت: من نمیتوانم قبول کنم. زیرا مادرم باور نمیکند و خواهد گفت که آن را دزدیدهام. نادر گفت: به مادرت بگو که من دادهام.
باز هم قبول نمیکند و میگوید: او میگوید امکان ندارد اگر به مادرم بگویم که شما دادهاید هرگز باور نمیکند و میگوید مرد بزرگی چون نادر هرگز به کسی یک سکه هدیه نمیکند حداقل یک مشت خواهد داد و نادر ناچاراً یک مشت سکه به او داد و کودک هم در جواب میگوید:
احسنت این درست است و او هم حتماً باور میکند.
- ۹۲/۱۲/۱۴