برد
بُرد
یک روز بعد که مادرش داستان را برایمان تعریف کرد.
کنیث kenneth در دورهی اوّل دبیرستان درس میخواند و از این که قرار بود در یکی از مسابقات انتخابی المپیک شرکت جوید، شور و حال و هیجان خاصی داشت. پدر و مادر او در روز مسابقه گوش به زنگ و امیدوار در جایگاه تماشاچیان نشسته بودند که کنیث بهتر از دیگران دَوید و نخستین مسابقه را بُرد. او از دریافت جایزه و از ابراز احساسات جماعت حاضر در ورزشگاه سر از پا نمی شناخت.
دوّمین مسابقه آغاز شد و کنیث شروع به دویدن کرد. کمی مانده به خط پایان ، یعنی درست لحظهای که کنیث می توانست برای بار دوّم برنده شود، از حرکت باز ایستاد و از مسیر مسابقه خارج شد. پدر و مادرش به نرمی از او پرسیدند: «چرا این کار را کردی، کنیث؟ اگر ادامه میدادی، دومین مسابقه را هم برده بودی.»
کنیث معصومانه پاسخ داد: «درسته، مادر، من یکی از جایزه ها را برده بودم، در صورتی که بیلی Billy هنوز صاحب جایزه ای نشده بود.» (کنفیلد و هنسن، ج 3 ، ص 53).
«کلیفورد و جرجی فرنس»
***
- ۹۲/۱۲/۲۱