نجات...
شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۳ ب.ظ
«نجات ستاره دریایی»
پیرمردی در حال قدم زدن در ساحل دریا بود. به قسمتی از ساحل رسید که هزاران ستاره دریایی به خاطر جزر و مد در آن جا گرفتار شده بودند و دخترکی را دید که ستارهای دریایی را به دریا میانداخت.
پیرمرد به سمت دخترک رفت و به او گفت: «چه کار بیهودهای تو که نمیتوانی همه ستارههای دریایی را نجات بدهی، آن خیلی زیاد هستند.»
دخترک لبخندی زد و گفت:« میدانم، ولی این یکی را میتوانم نجات بدهم، بنابراین یک ستاره دریایی را به دریا انداخت و «این یکی را» و آن را به دریا انداخت. شاید همه مشکلها و سختیها را نتوان یکجا حل کرد. ولی یکی یکی میتوان آنها را از میان برداشت.
- ۹۳/۰۱/۰۲