لباسهای...
لباسهای سرخ
در سرزمین چین، پادشاهی بسیار مهربان زندگی می کرد. روزی بیمار شد و گوشهایش بر اثر آن بیماری، کر شد. پادشاه وزیران خود را صدا زد و گفت: «اتفاق بدی برای من افتاده است؛ شنوایی خود را از دست داده ام.» این را گفت و زار زار گریه کرد. وزیران برای دلداری دادن به او گفتند: «غصه نخورید، اگر شنوایی تان را از دست داده اید در عوض از خدا می خواهیم که طول عمر به شما بدهد.»
پادشاه گفت: «شما اشتباه می کنید. من به خاطر کر شدنم ناراخت نیستم. هر آدم عاقلی می داند که آخر و عاقبتِ این جسم ، همین است. ما دیر یا زود تمام حسها و حتی بدن خود را از دست میدهیم. آدم عاقل اگر حسی را از دست داد، غصه نمی خورد. من به این دلیل گریه می کنم که اگر آدم مظلومی از من کمک بخواهد و شکایتی داشته باشد، صدای او را نمی توانم بشنوم تا کمکی بکنم . حالا بروید و به همه ی مردم سرزمین من بگویید هیچ کس نباید لباس سرخ بپوشد. فقط مظلومان و بیچارگان باید لباس سرخ بپوشند تا من با دیدن لباس آنها متوجه حال و روزشان شوم و به دادشان برسم.» (کشاورز، 1384 ، ص 88)
- ۹۳/۰۱/۱۵