خوشبختی
خوشبختی و رنج
یک افسر نیروی دریایی آمریکایی حکایت می کرد که: در زمان جنگ دوم جهانی هنگامی که در یک زیردریایی در اقیانوس آرام مشغول خدمت بودم یک ناوشکن اژدرانداز ژاپنی به وجود ما مظنون شد و زیر دریایی برای پنهان شدن از چشم ناوشکن به زیر آب رفت. به مدت سه ساعت تمام تعداد زیادی اژدر در محدوده ای که ما بودیم پرتاب کرد، هر بار که یک اژدر در نزدیکی زیردریایی منفجر می شد، زیردریایی را تکان سختی میداد و همهی ما را به روی هم میانداخت. طی این مدت چندین بار مرگ را در یک قدمی خود دیدیم، مرگی فجیع میان آب و آتش و زنده بگور شدن در زیر آبهای نیلگون اقیانوس. ناخدای زیردریایی برای آنکه توسط ناوشکن ردیابی نشود دستگاه تهویهی زیردریایی را خاموش کرده بود و من و سایر همکارانم در گرمای 45 درجه عرق میریختیم، و با وجود این گرما و عرق ریزی از ترس مرگ همچون بید به خود میلرزیدیم. این افسر در آن لحظات فاجعه بار با خود می گفت:
چرا آن زمانی که در خانه ی زیبای خود در آریزونا در کنار زن و فرزندانم به راحتی زندگی میکردم و در قلب شیرین خانواده جای داشتم، برای هر چیز اوقات خود و دیگران را تلخ میکردم و داد و بیداد به راه می انداختم؟ یا از امور جزیی افسرده خاطر یا خشمگین می شدم. آیا آن زمان حیف نبود؟ این افسر سپس با خود عهد کرد که اگر از این وضعیت رقت بار جانِ سالم بدر برد و دوباره روی خانه و خانواده را ببیند هر بار که در آستانه ی خشم یا غم و اندوه قرار میگیرد این لحظات سخت را بیاد بیاورد و از بابت نعمتی که به او داده شده خدا را سپاس کند و بخندد؛ و پس از پایان مأموریت و مراجعت به وطن همین کار را کرد.
در واقع افسر مزبور راه خوشبختی را از زمان بدبختی خود آموخت و به آن نایل آمد، آری از خاک سیاه است که لاله های سرخ میرویند.
- ۹۳/۰۱/۱۷