دوراهب
«دو راهب»
دو راهب در راه زیارتگاهی به قسمت کم عمق رودخانهای که مخصوص تردد مردم بود، رسیدند. کنا رودخانه دخترکی را دیدند که لباسهای پر زرق و برقی به تن داشت و کاملاً واضح بود که نمیدانست چکار کند، چون آب رودخانه بالا آمده بود و او نمیخواست لباسهایش کثیف شود. یکی از راهبهها بی هیچ مقدمهای او را بر کول گرفت، از رودخانه گذراند و در آن سوی رودخانه روی زمین خشک گذاشت. سپس راهبهها دوباره راه خود را در پیش گرفتند. اما پس از ساعتی راهب دیگر شروع به گرفتن ایراد کرد و گفت:«شکی نیست که لمس کردن زنان کار درستی نیست؛ این کار خلاف احکام رهبانیت است. شما چگونه به خودتان جرأت میدهید که برخلاف احکام رهبانیت عمل کنید؟» راهبی که دخترک را بر دوش خود حمل کرده بود لحظاتی بدون اینکه سخنی بر زبان براند. راه پیمود و سرانجام در جواب او گفت:«من یک ساعت قبل او را از کولم به زمین گذاشتم، شما چرا هنوز دارید حملش میکنید؟»[1]
- ۹۲/۱۲/۱۳