بخوانیم ...
جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ
بخوانیم و پند بگیریم
دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که اصلاً زندگی نکرده است. تقویمش پُر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود؛ پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. التماس و درخواست کرد، اما خدا سکوت کرد. خود را به پای فرشتهها انداخت، باز هم خدا سکوت کرده؛ فریاد زد و جار و جنجال کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت : بنده ی من! یک روز دیگر هم رفت و تو تمام روز را با بد و بیراه گفتن و جار و جنجال از دست دادی؛ تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و این روز را زندگی کن.
او با گریه گفت: اما با یک روز چه کار میتوان کرد؟ خداوند فرمود: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را در نمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید . (قریب ردپای دوست ج2)
- ۹۳/۰۱/۱۵