کارباگل رس1
- ۰ نظر
- ۱۷ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۲۲
استاد شیوانا مشغول درس مبحث نواندیشی و روشنفکری برای شاگردانش بود. اما خود میدانست این موضوعی است که به سادگی برای هر کس جا نمی افتد. چون بحث فرهنگی دیرینه و فاخر بودن آن نیز مطرح شده بود، شیوانا از یکی از شاگردان خواست تا پنجره را ببندد و گفت که تا مدتی آن را باز نکند. هوا گرم بود و تعداد شاگردان هم زیاد. پس از مدتی شاگردان کلافه شده و خواستار گشودن پنجره شدند.پنجره که باز شد همگی نفسی راحت کشیدند و احساس خشنودی کردند.
شیوانا پرسید: «نسبت به این هوای مطبوع که همین الان وارد شد چه احساسی دارید؟»
شاگردان همگی آن را یک جریان عالی و نجات بخش توصیف کردند. شیوانا گفت: «حالا که اینطور است پنجره را ببندید تا این هوای عالی را برای همیشه و در تمامی اوقات داشته باشید.»
تعدادی از شاگردان گفتند «فکر بدی نیست» اما تعدادی دیگر پس از کمی فکر با اعتراض گفتند : «ولی استاد اگر پنجره بسته شود این هوا نیز کم کم کهنه می شود و باز نیازمند تهویه می شویم»
شیوانا گفت: «خب حالا شما معنی نواندیشی را فهمیدید! در جامعه وقتی یک اندیشه یا دیده یا فلسفهی نو پیدا می شود عامه ی مردم ابتدا در برابر آن مقاومت می کنند امّا در طول زمان چنان به آن وابسته می شوند که بهتر کردن و ارتقای آن را فراموش می کنند و چون به فرهنگ شان مخلوط می شود نسبت به آن تعصب پیدا میکنند. مگر آن که مثل بعضی از شما به ضرر آن هم فکر کنند. عارف یا روشن بین کسی است که بتواند فراتر از محیط و فرهنگ و ذهنیت و مذهب و آموزش و زمان خود ببیند و بفهمد. یعنی فراسونگر شود. به عبارت دیگر این فرد با دید ماورایی به موضوعات نگاه می کند و دارای بینش و بصیرت و چشم دل است. این به معنای دور ریختن همه چیز نیست بلکه به مفهوم بازبینی و بازنگری مستمر و اشراف است که مانع محدودیت در اندیشه و روزمرگی میشود.»
- زندگی چیزی همچون بازی بومرنگ[1] است. افکار، کلمات و اعمال ما، دیر یا زود، با دقتی شگفت انگیز به خودمان باز می گردند.
«فلورنس شین»
***
- معلم کسی است که از وجود خود به عنوان یک پل استفاده میکند و از شاگردانش می خواهد که از روی آن عبور کنند؛ سپس، پس از تسهیل عبور آنها، شادمانه فرو می ریزد و آنها را تشویق میکند که اقدام به بنای پل های خود کنند.
«نیکوس کازانتزاکیس»
***
- قلب یک انسان احمق در دهانش است، اما دهان یک انسان عاقل در قلبش.
«بنجامین فرانکلین»
***
- بزرگترین کشف نسل من آن است که انسان با تغییر شیوهی نگرش خود می تواند زندگیش را تغییر دهد. «ویلیام جیمز»
***
- چیزها تغییر نمی کنند شیوه ی نگرش ما تغییر می کند.
«کارلوس کاستاندا»
***
- و زندگی چیزی جز آنچه که ما در ذهن خود از آن می سازیم، نیست، همیشه چنین بوده، همیشه چنین خواهد بود.
«موزز مادر بزرگ[2]»
***
- آینده متعلق به کسانی است که به زیبایی رؤیاهای خود معتقد هستند.
«الینور روزولت»
***
[1] . (بومرنگ، تیر برگرد) : چوب سرکجی که پس از پرت شدن نزد خود پرتاب کننده بر میگردد. اهالی استرالیا از آن برای شکار پرندگان استفاده می کردند.
[2] . موزز مادر بزرگ: آنّا ماری رابرتسون موزز ، معروف به «موزز مادر بزرگ» ، (1961- 1960) نقاش آمریکایی که در سن 75 سالگی شروع به نقاشی کرد. نقاش آمریکایی که در سن 75 سالگی شروع به نقاشی کرد.
جوان ثروتمندی نزدیک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید:
پشت پنجره چه می بینی؟
«آدمهایی که میآیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.» بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
«خودم را می بینم»
دیگر، دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند، شیشه؛ امّا در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت میکند. امّا وقتی از نقره (ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری، که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری؛ تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. (کوئلیو، 1383، ص 88)
گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورَد. خود را در آب میدید و می رمید. او میپنداشت که از دیگری می رمد. نمی دانست که از خود می رمد.
همهی اخلاق بد- از ظلم و کین و حسد و بیرحمی و کبر- چون در توست، نمی رنجی ؛ چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و میرنجی. (الهی قمشه ای 1374 ، ص 16)
***
جوان ثروتمندی نزدیک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید:
پشت پنجره چه می بینی؟
«آدمهایی که میآیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.» بعد آینهی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
«خودم را می بینم»
دیگر، دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند، شیشه؛ امّا در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت میکند. امّا وقتی از نقره (ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری، که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری؛ تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. (کوئلیو، 1383، ص 88)