رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۳، ۰۳:۱۸ - مهیار خشنودنیای
    like
نویسندگان

پرسش...

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۴۲ ب.ظ

 

 

حکایت پرسش پادشاه از مجنون

آورده اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد و (گفت) که تو را چه بوده است و چه افتاده است، خود را رسوا کردی و خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی . لیلی چه باشد و چه خوبی دارد. بیا تا تو را خوبان و نغزان[1] نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم. چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلو آوردند، مجنون سر فرو افکنده بود و پیش خود می نگریست. پادشاه فرمود: آخر سر را برگیر و نظر کن. گفت: می ترسم، عشق[2] لیلی شمشیر کشیده است، اگر بردارم سرم را بیندازد. (علی پور، 1386 ، ص 38)

عشق مهم ترین رکن طریقت است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقّی و تکامل را پیموده است درک می کند. عاشق را در مرحله ی کمال عشق، حالتی دست دهد که از خود بیگانه و ناآگاه می شود و از زمان و  مکان، فارغ و از فراق محبوب می سوزد و می سازد . عشق را به حقیقی و مجازی تقسیم کرده اند. عشق مجازی، ابتدا، محبّت و هوی و بعد علاقه و بعد وجه و عشق است که منشاء آن هوی و حب مجازی است و پس از مرتبه­ی عشق، شعف است که سوزاننده‌ی قلب است. عشق حقیقی، الفت رحمانی و الهام شوقی است و ذات حق که واجد تمام کمالات است و عاقل و معقول بالذات است، عاشق و معشوق است. بالجمله عشق حقیقی، عشق به لقای محبوب حقیقی است که ذات احدیّت باشد و مابقی عشق ها مجازی است.



[1]  . نغزان: زیبا رویان و شیرین زبانان

[2]  . عشق: شوق مفرط و میل شدید به چیزی . عشقی آتشی است که در قلب واقع شود و محبوب را بسوزد. عشق دریای بلا و جنون الهی و قیام است با معشوق بلاواسطه.

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه17

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۸ ب.ظ

 

«گنجینه ی سخن»

- سعی و تلاش تعهدّی است برای انجام یک وظیفه تا انتهای آن، نه تا لحظه ی خسته شدن از انجام آن.

«هوار کیت»

***

-هیچ چیز جز خود انسان قادر به ایجاد صلح و آرامش برای خود نیست.

«رالف والد و امرسون»

***

-هیچ چیز ارزشمندتر از همین امروز نیست.               

                                       «گوته»

***

-بهترین و زیباترین چیزهای جهان را نه می توان دید و نه می توان لمس کرد... بلکه می توان با قلب احساس کرد.             

                                                           «هلن کلر»

***

-من معتقدم که برگی از علف چیزی کم از کار ستارگان ندارد.

«والت ویتمن»

***

- شخصیت والاتر از ثروت است.

«آموس لارنس»

***

 

- باخت مفتخرانه بهتر از بُرد شیادانه است.        

                                              «سوفوکل»

***

- هر چه را که ذهن قادر به تصوّر و پذیرش آن باشد، قابل دستیابی است.

«ناپلئون هیل»

***

-اگر کاشف به عمل آید که تنها پنج دقیقه از عمرمان باقی است تا حرف های دلمان را بزنیم، در این صورت همه ی باجه های تلفن مملو از انسان هایی خواهد بود که مایلند به سایر انسان ها تلفن بزنند و به آنها بگویند که چقدر دوستشان دارند.

«کریستوفرمورلی»

***

- اگر خانه هایتان آتش گرفته، خودتان را با آن گرم کنید.

«ضرب المثل اسپانیایی»

  • مهدی قریب چوبری

لباسهای...

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۷ ب.ظ

 

لباسهای سرخ

 

در سرزمین چین، پادشاهی بسیار مهربان زندگی می کرد. روزی بیمار شد و گوشهایش بر اثر آن بیماری، کر شد. پادشاه وزیران خود را صدا زد و گفت: «اتفاق بدی برای من افتاده است؛ شنوایی خود را از دست داده ام.» این را گفت و زار زار گریه کرد. وزیران برای دلداری دادن به او گفتند: «غصه نخورید، اگر شنوایی تان را از دست داده اید در عوض از خدا می خواهیم که طول عمر به شما بدهد.»

پادشاه گفت: «شما اشتباه می کنید. من به خاطر کر شدنم ناراخت نیستم. هر آدم عاقلی می داند که آخر و عاقبتِ این جسم ، همین است. ما دیر یا زود تمام حسها و حتی بدن خود را از دست می‌دهیم. آدم عاقل اگر حسی را از دست داد، غصه نمی خورد. من به این دلیل گریه می کنم که اگر آدم مظلومی از من کمک بخواهد و شکایتی داشته باشد، صدای او را نمی توانم بشنوم تا کمکی بکنم . حالا بروید و به همه ی مردم سرزمین من بگویید هیچ کس نباید لباس سرخ بپوشد. فقط مظلومان و بیچارگان باید لباس سرخ بپوشند تا من با دیدن لباس آنها متوجه حال و روزشان شوم و به دادشان برسم.» (کشاورز، 1384 ، ص 88)

  • مهدی قریب چوبری

پیل...

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۶ ب.ظ

 

«اخلاق بد»

گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورَد. خود را در آب میدید و می رمید. او می‌پنداشت که از دیگری می رمد. نمی دانست که از خود می رمد.

 

همهی اخلاق بد- از ظلم و کین و حسد و بیرحمی و کبر- چون در توست، نمی رنجی ؛ چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و میرنجی. (الهی قمشه ای 1374 ، ص 16)

***

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه16

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۲ ب.ظ

«گنجینهی سخن»

- ما نمی توانیم چیزی به مردم بیاموزیم ما فقط می توانیم به آنان کمک کنیم تا آن را در درون خود کشف کنند.                                                                             «گالیله»

***

-بزرگترین هنر معلّم لذّت و شادمانی در بیان ودانش خلاّق است.

«آلبرت انیشتین»

***

- روح در ظلمانی ترین لحظه‌ی خود جانی دوباره می گیرد و برای تحمّل قوّت می یابد.

«هارت ویر چوسا»

***

 - زندگی بی پایان است و عشق ابدی؛

و مرگ تنها یک افق است؛

و افق چیزی جز محدوده‌ی دید ما نیست.

«روسیتر ورثینگتن رایموند»

***

- درد و رنج غیرقابل اجتناب است، تیره بختی اختیاری است.

 «آرت کلانین»

***

- نشانه‌هایی که از روح بر می‌آیند، همچون نفوذ بی سر و صدای خورشید بر جهان تاریک، آرام و بیصدا می‌آیند.

«ضرب و المثل تبّتی»

-ما نه تنها بایستی هر آنچه را که داریم ببخشیم ، بلکه بایستی هر آنچه هستیم را هم فدا بکنیم.

«دزیره- ژزف مرسیه»

***

- خواست ما از مردم احساس مشترک بیشتر است نه انجام کاری برای ما.

«جورج الیوت»

  • مهدی قریب چوبری

بخوانیم ...

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ

بخوانیم و پند بگیریم

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که اصلاً زندگی نکرده است. تقویمش پُر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود؛ پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. التماس و درخواست کرد، اما خدا سکوت کرد. خود را به پای فرشته‌ها انداخت، باز هم خدا سکوت کرده؛ فریاد زد و جار و جنجال کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت : بنده ی من! یک روز دیگر هم رفت و تو تمام روز را با بد و بیراه گفتن و جار و جنجال از دست دادی؛ تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و این روز را زندگی کن.

او با گریه گفت: اما با یک روز چه کار می‌توان کرد؟ خداوند فرمود: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را در نمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید . (قریب ردپای دوست ج2)

  • مهدی قریب چوبری

هدیه...

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۲ ب.ظ


 

«هدیه سال نو»

پسرک در خانه تنها بود...

به تازگی از روستایشان به شهر آمده بود تا کار کند.

فکرش به همه طرف سرک می‌کشید به خاطر گذشته، به آینده و اتفاقاتی که ممکن بود بیفتد.

گاهی افکارش شیطانی می‌شد و گاهی پاک. در این فکر بود که چگونه با تنهایی‌اش کنار بیاید که زنگ در خانه به صدا درآمد.

خودش را جمع و جور کرد رفت و از سوراخ در به بیرون نگاه کرد پیرمرد پرهیبتی با محاسن بلند و سفید پشت در ایستاده بود. آرام در را باز کرد. به صورت پیرمرد نگاه کرد. لبخند ملیحی بر لبانش نقش بسته بود. پسرک سلام کرد و پرسید: با چه کسی کار دارید؟

پیرمرد جواب داد با خود تو او بعد جعبه‌ای را که کادو شده بود جلو آورد تا به پسرک بدهد.

روی جعبه نوشته شده بودسال نو مبارک!

پسرک جعبه را با خوشحالی گرفت و تعارف کرد تا پیرمرد به داخل بیاید، ولی او گفت که باید برود، باید به خیلی دیگر از بچه‌ها هم سر بزند. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.

پسرک با سرعت به داخل خانه برگشت، جعبه را با دقت باز کرد، داخل جعبه یک کتاب بود و یک تکه کاغذ.

کتاب را نگاه کرد، همان بود که مدت‌ها آرزوی خواندنش را داشت! خیلی خوشحال شد.

نگاهش به کاغذ افتاد، آن را برداشت و باز کرد...

روی کاغذ با خطی زیبا نوشته شده بود:

همیشه در اوج تنهایی کسی هست که تو را می‌فهمید، به او فکر کن. مواظب باش او را نرنجانی، چون ممکن است از دستش بدهی...

سال نو مبارک!

 

ô ô ô ô ô

 

  • مهدی قریب چوبری

کارباگل مار

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۹ ب.ظ

مار

  • مهدی قریب چوبری

گنینه15

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ب.ظ


 

بسیاری از آدم‌ها در خارج از خانه خود دنبال مس می‌گردند، درحالی که در داخل خانه آنها طلاست!

«روسی»

آنچه که کهنه‌اش بهتر است، دوست است.

«حضرت علی (ع)»

زندگی هر فرد رنگ تصورات او را دارد.

«مارکوس»

در جهان حیات هیچ عیبی آدمی را شرمگین‌تر از آن نمی‌سازد که دروغش آشکار شود.

«شیلون»

برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را هم بسوزاند.

«شکسپیر»

زن کتابی است که جز به وسیله مهر و محبت خوانده نمی‌شود.

«هرود»

بدترین وضع برای اندیشیدن درازکشیدن است.

«دکتر جانسن»

یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن.

«هربرت انو»

 

ô ô ô ô ô

  • مهدی قریب چوبری

دودوست

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ب.ظ


 

«دو دوست»

دو دوست پیاده از جاده‌ای در بیابان عبور می‌کردند در میان راه بر سر موضوعی به مشاجره پرداختند.

یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید، روی شن‌های بیابان نوشت:«امروز بهترین دوست من بر چهره‌ام سیلی زد.»

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود، لغزید و در آب افتاد. نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت؛ بر روی صخره‌ای سنگی این جمله را حک کرد:«امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.»

دوستش با تعجب پرسید:« بعد از آنکه من با سیلی تو را آزردم، تو آن جمله را روی شن‌های بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ نصب می‌کنی؟»

دیگری لبخند زد و گفت:«وقتی کسی ما را آزار می‌دهد؛ باید روی شن‌های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند، ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می‌کند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.»

 

  • مهدی قریب چوبری