رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۳، ۰۳:۱۸ - مهیار خشنودنیای
    like
نویسندگان

۶۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

گنجینه سخن2

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۲۹ ب.ظ

 

اتلاف وقت گرانبهاترین خرج‌هاست.

«انوره بالزاک»

از یک اسب گرد پدید نمی‌آید!

«قرقیزی»

دنیا از عاشق فراری است!

«ایتالیایی»

به اندازه لباست پایت را دراز کن!

«روسی»

اندیشه آدمی آیینه‌ای است که نیک و بدکارش را به او می‌نماید.

«حضرت علی (ع)»

برای زندگی فکر کنید، ولی غصه نخورید.

«دیل کارنگی»

عالم کسی است که همیشه درصدد و فراگرفتن چیزی باشد.

«روسو»

بهترین برنامه‌ریزی برای آینده بهره‌گیری درست از زمان حال است.

«آلبرکامو»

با ثروت نمی‌توانید در قلوب مردم رخنه کنید ولی با اخلاق می‌توانید در قلب آنان جای گیرید.

«حضرت محمد (ص)»

بیشتر خطاهای انسان ناشی از زبان اوست.

«حضرت محمد (ص)»

از پرگویی بپرهیز که لغزش فراوان به بار آورد و آزردگی ایجاد کند.

«حضرت علی (ع)»

مردم به آسانی ایمان می‌آورند به چیزی که مایلند بدان ایمان آورند.

«لاتینی»

معنی همه چیز دانستن، هیچ ندانستن است.

«ایتالیایی»

مردگان بهترین مشاورانند.

«لاتینی»

مهربانی «می‌خزد» آنجا که نمی‌تواند «راه» برود.

«اسکاتلندی»

ممکن است که به «حقیقت» توسری زد ولی هرگز نمی‌توان خفه‌اش کرد!

«لاتینی»

  • مهدی قریب چوبری

کودک ...

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۲۸ ب.ظ

 

«کودک زرنگ‌تر از نادر»

نادرشاه هنگام عبور از جائی سوار بر اسب به کودکی برخورد کرد که کتابی به دست در حرکت بود. شاه از او سؤال کرد فرزندم چه کاره‌ای و به کجا می‌روی؟ کودک گفت: می‌روم مکتب نادر سوال کرد درس امروزت چیست؟ کودک گفت: قرآن، نادر سؤال کرد کدام آیه؟ کودک در جواب گفت: آیه فتح‌المبین. نادر از شنیدن کلمه فتح‌المبین آن هم در زمانی که آماده حمله به هندوستان بود آن را به فال نیک گرفت و خوشحال از این برخورد بلافاصله سکه‌ای به کودک داد و گفت آن را به مادرت بده. کودک در جواب گفت: من نمی‌توانم قبول کنم. زیرا مادرم باور نمی‌کند و خواهد گفت که آن را دزدیده‌ام. نادر گفت: به مادرت بگو که من داده‌ام.

باز هم قبول نمی‌کند و می‌گوید: او می‌گوید امکان ندارد اگر به مادرم بگویم که شما داده‌اید هرگز باور نمی‌کند و می‌گوید مرد بزرگی چون نادر هرگز به کسی یک سکه هدیه نمی‌کند حداقل یک مشت خواهد داد و نادر ناچاراً یک مشت سکه به او داد و کودک هم در جواب می‌گوید:

احسنت این درست است و او هم حتماً باور می‌کند.

 

  • مهدی قریب چوبری

ضرب المثل2

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۲۶ ب.ظ

 

سعی آنچه متملقین می‌گویند، تحقق پذیرد.

«آلمانی»

سکوت اشتباه نمی‌کند.

«فرانسوی»

سواره و پیاده هنگام غروب به یک کاروانسرا می‌رسند.

«آلمانی»

سرای دیگر، منزلگاه حقیقی است، این دنیا گذرگاهی بیش نیست.

«مراکشی»

«سکوت» حصاری است دور «حکمت»

«آلمانی»

زخمی که دوست وارد کرده بهبود نمی‌یابد.

«کنیایی»

زندگی پیازی است که انسان در حال اشک ریختن پوستش را می‌کند.

«فرانسوی»

زاهد واقعی از نفس خودش هم کناره‌گیری می‌کند.

«بلغارستانی»

زندگی می‌گذرد، آنچه می‌ماند کارهایی است که برای دیگران انجام داده‌ایم.

«انگلیسی»

 

  • مهدی قریب چوبری

حاصل درخت...

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۳:۲۵ ب.ظ

 

«حاصل درخت کاشته نشده»

پادشاهی همراه خدمتکاران و خدمتگزارانش، از کنار دهی می‌گذشت. کنار زمینی، پیرمردی خمیده را دید که صورتش از آفتاب سوخته بود. پیرمرد، بیلی در دست داشت و زمین را می‌کند.

پادشاه طناب اسبش را کشید و اسب ایستاد، چند لحظه به کار کردن پیرمرد نگاه کرد و گفت:

- ای پیرمرد، در این سن و سال و با این همه خستگی، باز هم با عذاب زمین را بیل می‌زنی. از هر تار ریشت، قطره‌های عرق می‌چکد. با این حال، باز هم کار می‌کنی؟

پیرمرد گفت:

- می‌خواهم نهال بکارم.

پادشاه با تعجب پرسید:

- نهال می‌کاری؟ پایت لب گور است. تا این نهال بزرگ بشود و حاصل بدهد، تو دیگر زیر خاکی. چرا باید زحمتی بکشی که نفعی از آن نبری و حاصلش را نچینی؟

پیرمرد جواب داد:

- دیگران زحمت کشیدند و درخت کاشتند و درخت‌هایشان سبز شد و ما محصولش را خوردیم. حالا من زحمت می‌کشم تا محصولش را دیگران بخورند.

پادشاه از این حرف پیرمرد خوشش آمد و به وزیرش دستور داد که به او صد سکه‌ی طلا بدهد.

پیرمرد طلا را گرفت؛ آن را به پادشاه نشان داد و گفت:

- ای پادشاه بزرگوار و ای سلطان بخشنده، این حاصل زحمت من است، می‌بینی که گرفتم!

پادشاه از تعریف پیرمرد خوشحال شد و به وزیرش دستور داد تا صد سکه‌ی دیگر، طلا به او بدهند. پیرمرد، صد سکه‌ی دیگر را گرفت و گفت:

- عجب درختی سبز کردم. در یک سال، دوبار محصول داد.

پادشاه از سخنان پیرمرد آن‌چنان خوشش آمد که رو به وزیرش کرد و می‌خواست باز هم بگوید که صد سکه‌ی طلا به او بدهند، که وزیرش با عجله گفت:

- پادشاها، اگر زود از این پیرمرد دور نشویم، دیگر در خزانه‌ی پادشاهی پولی نخواهد ماند.

پادشاه خندید.

اسبش را هی کرد و از آن‌جا دور شد.
  • مهدی قریب چوبری

گنجینه2

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۷ ق.ظ

 

 

بخشش خوب است...، بهتر از آن فراموش کردن است.

«رابرت براونینگ»

آنچه توفان با هوا انجام می‌دهد، ناامیدی با روح و جان آدمی می‌کند.

«فردریک ون شیلر»

 

کسی که بخواهد زندگی‌اش از هم پاشیده نشود، باید به مردم اعتماد کند و آنها را دوست بدارد.

«ای.ام.فارستر»

 

تجربه معلم سختگیری است، چرا که نخست امتحان برگزار می‌کند و سپس درس‌های لازم را به شما می‌دهد.

«ورنوی لاو»

 

تصمیمی جدی بگیرید تا شاد و سرمست باشید و همچون سدی شکست‌ناپذیر در مقابل مشکلات بایستید.

«هلن کلر»

 

انسانی عاقل است که به خاطر چیزهایی که ندارد غصه نمی‌خورد اما به خاطر چیزهایی که دارد خوشحال است.

«اپیکتتوس»

 

به ندای وجدانتان گوش فرا دهید، این وجدان حتماً به دلیلی درون شما قرار داده شده است.

«سیندی هینس»

 

زیاده روی، مقدمه فقر و تنگدستی است.

«حضرت علی (ع)»

عفو به هنگام قدرت از آداب و روش پیامبران و پرهیزکاران است.

«امام جعفر صادق (ع)»

 

  • مهدی قریب چوبری

زندگی زیباست

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۶ ق.ظ

«زندگی زیباست»

روزی چند قورباغه تصمیم گرفتند از برکه محل زندگی‌شان به نقطه‌ای دیگر که گفته می‌شد خوش آب و هواتر است، کوچ کنند. قورباغه‌ها برای رسیدن به محل جدید، باید از یک جنگل بزرگ عبور می‌کردند. خلاصه روز حرکت فرا رسید و آنها به صورت دسته‌جمعی به راه افتادند. در میان راه دو قورباغه که اندکی از گروه عقب مانده بودند، به داخل گودالی عمیق افتادند. دیگر قورباغه‌ها که از غیاب دوستانشان آگاه شده بودند به جستجو پرداختند. تا این‌که آنها را در داخل گودالی پیدا کردند. قورباغه‌هایی که بیرون از گودال بودند، به دوستانشان گفتند؛ بهتر است قبول کنید که زندگی شما به پایان رسیده است و تلاش بیهوده نکنید.

قورباغه‌های گرفتار به شدت می‌پریدند تا بلکه بتوانند از گودال بیرون بیایند، اما یکی از آنها ناگهان تحت تأثیر حرف‌های دیگر دوستانش قرار گرفت و پس از پرش بلند خود، به زمین افتاد و مرد. قورباغه دوم همچنان با شدت به پرش‌های خود ادامه داد. اما دیگر قورباغه‌ها همچنان با اصرار فریاد می‌زدند که تو هم مرگ را بپذیر و تلاش بیهوده نکن. قورباغه در بند، تمام عزم خود را جزم کرد و با یک پرش بسیار بلند از گودال خارج شد. دیگر قورباغه‌ها رو به او کردند و گفتند مگر تو صدای ما را نشنیدی؟ چرا اینقدر تلاش کردی؟ پس از چند ثانیه، تمامی قورباغه‌‌ها متوجه شدند که دوستشان کر است و اصلاً هیچ چیز را نشنیده است. قورباغه کر با ایماو اشاره به دوستان خود گفت که من فکر کردم، شما در حال تشویق کردن هستید، از این رو به تلاش‌های خود برای خروج از گودال و آزادی افزودم.

در واقع، این زبان که امید می‌بخشد، یا امید را بی‌رنگ می‌کند. گاهی برخی از سخنان تشویق‌آمیز می‌تواندن نتیجه‌ای فراتر از تصور را به همراه داشته باشد، این درحالیست که سخنان سرشار از یأس می‌تواند حتی به مرگ طرف مقابل منتهی شود. در رابطه با حرف‌هایی که به زبان می‌رانید دقت کنید و سعی کنید کلمات «زندگی» را از زبانتان جاری کنید. به یاد داشته باشید که سخنان شما به قلب و روح طرف مقابلتان نفوذ می‌کند.

همواره به خود و دیگران یادآوری کنید که زندگی زیباست. [1]

 



1-ردپای دوست .م.قریب

  • مهدی قریب چوبری

ضرب المثل

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۴ ق.ظ



ضرب‌المثل‌ها

 

 

مار به همه جا می‌رود، ولی در داخل سوراخ خود راست وارد می‌شود.

«ارمنی»

مردگان چشم زندگان را می‌گشایند.

. «اسپانیولی»

 

میوه‌ی رسیده بخور و حرف راست بزن.                                                           

«هلندی»

 

معجزات سراغ کسانی می‌آیند که باورش دارند.

«فرانسوی».

 

مهم نیست چند نفر را از خود خشنود می‌کنی، مهم آن است چه نوع افرادی را خشنود می‌سازی.   

«آلمانی»

 

مانند یک دشمن چانه بزن و مانند دوست قیمتش را بپرداز.

«مجارستان»

 

مادام که در رودخانه هستی به بچه‌های تمساح توهین نکن.

«لیبریایی»

 

مانند ابر بالا نرو تا مانند مه ناپدید نگردی.

«ماداگاسکاری»

 

نور برای دیگران می‌درخشد نه برای خودش.[1]

«اسپانیولی»

 



 

  • مهدی قریب چوبری

ضرب المثل

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۳ ق.ظ

 

ضرب‌المثل‌ها

 

 

بدون بالا رفتن از کوه، بلندی آسمان را نمی‌توان درک کرد

«چینی»

 

کسی که دشمن ندارد، دوست هم ندارد.                                                             

«آلمانی»

 

پارچه‌های کثیف را باید در خانه شست.                                                             

«فرانسوی»

 

ترس از احتیاج بدتر از خود احتیاج است.]

«لهستانی»

عاقل هرچند هوای دروغ گفتن در اندیشه‌‌اش باشد، دروغ نمی‌گوید.

«امام کاظم (ع)».                    

 

 

منحرفان، جز از گمان و پندار و خواسته‌های دل پیروی نمی‌کنند.

«قرآن کریم».

 



 

  • مهدی قریب چوبری

مردخسیس

سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۲۳ ب.ظ

«مرد خسیس»

در روزگاران قدیم در یک دهکده دورافتاده، چند خانواده کوچک زندگی می‌کردند. یک شب همسر یکی از این ساکنان به شدت مریض شد. شوهر این زن با خود فکر کرد که این وقت شب پای پیاده، چگونه همسر خود را به شهر برساند و او را نزد طبیب ببرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید و نزد همسایه دیوار به دیوار خود که مردی عبوس و خسیس بود رفت. آرام دق الباب کرد.

پیرمرد با عصبانیت بر آستانه در آمد و با صدایی غضب آلود پرسید: کیست این وقت بی موقع؟! مرد که به شدت مأیوس بود، گفت: همسایه، من هستم. پیرمرد در را گشود و گفت: چه می‌خواهی این وقت شب. مرد با صدایی لرزان گفت: الاغت را می‌خواهم. زنم مریض است و باید برای مداوا او را به شهر ببرم. پیرمرد با چشمانی پرخون گفت: الاغ؟! همین چند ساعت پیش الاغم را به یکی از همسایه‌ها دادم و او برای اجاره، مبلغ خوبی به من داد.

برو و فردا بیا شاید بتوانم کمکت کنم. البته باز هم بگویم، شاید! مرد که می‌دانست، همسایه‌اش دروغ می‌گوید باز هم اصرار کرد. پیرمرد فریادزنان گفت: الاغ ندارم. الاغ بیچاره که از فریاد صاحبش از خواب پریده بود، ناگهان با صدای بلند عرعر کرد. مرد خطاب به پیرمرد گفت: تو که گفتی الاغت را اجاره داده‌ای؟

پیرمرد که قصد نداشت کوتاه بیاید، با صدایی بلندتر و صورتی حق به جانب گفت: تو چه‌جور آدمی هستی که حرف من پیرمرد را نمی‌پذیری اما سخنان الاغ را باور می‌کنی؟!

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه ی...

سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۲۱ ب.ظ

 


اگر می‌خواهی اندوهگین نباشی، حسود مباش.                                                 

«انوشیروان»

 خود را فدا کنیم، بهتر است تا دیگران را نابود سازیم.                                                      

«مهاتما گاندی»

آن‌که از قضاوت می‌ترسد، از عدالت ترسیده است.

«تاگور»

حتی تظاهر به شادی نیز برای دیگران شادی بخش است.

«چارلی چاپلین»

یار اگر نادان باشد، تنهایی خوش‌تر است.

 

مردم موفق امروز، کودکان جسور دیروز بوده‌اند.

«دیزرائلی»

محترم بودن نتیجه یک عمر لیاقت اندوختن است.

«مادام دامبر»

انسان درهمان لحظه که تصمیم می‌گیرد آزاد باشد، آزاد است.

«ولتر»

بی‌ثمر ترین روز ما روزی است که نخندیده باشیم.                                               

«چارلز فیلد»

به توانایی خود ایمان داشتن، نیمی از کامیابی است.

«ژان ژاک روسو»

  • مهدی قریب چوبری