رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۳، ۰۳:۱۸ - مهیار خشنودنیای
    like
نویسندگان

۶۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

گنجینه19

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۵۰ ب.ظ


 

«گنجینهی سخن»

- زندگی چیزی همچون بازی بومرنگ[1] است. افکار، کلمات و اعمال ما، دیر یا زود، با دقتی شگفت انگیز به خودمان باز می گردند.

                                                  «فلورنس شین»

***

- معلم کسی است که از وجود خود به عنوان یک پل استفاده میکند و از شاگردانش می خواهد که از روی آن عبور کنند؛ سپس، پس از تسهیل عبور آنها، شادمانه فرو می ریزد و آنها را تشویق میکند که اقدام به بنای پل های خود کنند.           

               «نیکوس کازانتزاکیس»

***

- قلب یک انسان احمق در دهانش است، اما دهان یک انسان عاقل در قلبش.

«بنجامین فرانکلین»

***

- بزرگترین کشف نسل من آن است که انسان با تغییر شیوه‌ی نگرش خود می تواند زندگیش را تغییر دهد.                                                                     «ویلیام جیمز»

***

 

- چیزها تغییر نمی کنند شیوه ی نگرش ما تغییر می کند.

«کارلوس کاستاندا»

***

- و زندگی چیزی جز آنچه که ما در ذهن خود از آن می سازیم، نیست، همیشه چنین بوده، همیشه چنین خواهد بود.

«موزز مادر بزرگ[2]»

***

- آینده متعلق به کسانی است که به زیبایی رؤیاهای خود معتقد هستند.

«الینور روزولت»

***

 



[1] . (بومرنگ، تیر برگرد) : چوب سرکجی که پس از پرت شدن نزد خود پرتاب کننده بر میگردد. اهالی استرالیا از آن برای شکار پرندگان استفاده می کردند.

[2]  . موزز مادر بزرگ: آنّا ماری رابرتسون موزز ، معروف به «موزز مادر بزرگ» ، (1961- 1960) نقاش آمریکایی که در سن 75 سالگی شروع به نقاشی کرد. نقاش آمریکایی که در سن 75 سالگی شروع به نقاشی کرد.

  • مهدی قریب چوبری

پنجره...

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۴۹ ب.ظ


 

پنجره و آینه

جوان ثروتمندی نزدیک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید:

پشت پنجره چه می بینی؟

«آدمهایی که میآیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.» بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟

«خودم را می بینم»

دیگر، دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند، شیشه؛ امّا در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت میکند. امّا وقتی از نقره (ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری، که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری؛ تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. (کوئلیو، 1383، ص 88)

 

  • مهدی قریب چوبری

اخلاق

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۴۴ ب.ظ


 

«اخلاق بد»

گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورَد. خود را در آب میدید و می رمید. او می‌پنداشت که از دیگری می رمد. نمی دانست که از خود می رمد.

 

همهی اخلاق بد- از ظلم و کین و حسد و بیرحمی و کبر- چون در توست، نمی رنجی ؛ چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و میرنجی. (الهی قمشه ای 1374 ، ص 16)

***

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه18

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۴۳ ب.ظ

پنجره و آینه

جوان ثروتمندی نزدیک روحانی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. روحانی او را به کنار پنجره برد و پرسید:

پشت پنجره چه می بینی؟

«آدمهایی که میآیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد.» بعد آینه‌ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟

«خودم را می بینم»

دیگر، دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند، شیشه؛ امّا در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شی شیشهای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت میکند. امّا وقتی از نقره (ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری، که شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلو چشمهایت برداری؛ تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. (کوئلیو، 1383، ص 88)

 

 

  • مهدی قریب چوبری

پرسش...

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۴۲ ب.ظ

 

 

حکایت پرسش پادشاه از مجنون

آورده اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد و (گفت) که تو را چه بوده است و چه افتاده است، خود را رسوا کردی و خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی . لیلی چه باشد و چه خوبی دارد. بیا تا تو را خوبان و نغزان[1] نمایم و فدای تو کنم و به تو بخشم. چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلو آوردند، مجنون سر فرو افکنده بود و پیش خود می نگریست. پادشاه فرمود: آخر سر را برگیر و نظر کن. گفت: می ترسم، عشق[2] لیلی شمشیر کشیده است، اگر بردارم سرم را بیندازد. (علی پور، 1386 ، ص 38)

عشق مهم ترین رکن طریقت است و این مقام را تنها انسان کامل که مراتب ترقّی و تکامل را پیموده است درک می کند. عاشق را در مرحله ی کمال عشق، حالتی دست دهد که از خود بیگانه و ناآگاه می شود و از زمان و  مکان، فارغ و از فراق محبوب می سوزد و می سازد . عشق را به حقیقی و مجازی تقسیم کرده اند. عشق مجازی، ابتدا، محبّت و هوی و بعد علاقه و بعد وجه و عشق است که منشاء آن هوی و حب مجازی است و پس از مرتبه­ی عشق، شعف است که سوزاننده‌ی قلب است. عشق حقیقی، الفت رحمانی و الهام شوقی است و ذات حق که واجد تمام کمالات است و عاقل و معقول بالذات است، عاشق و معشوق است. بالجمله عشق حقیقی، عشق به لقای محبوب حقیقی است که ذات احدیّت باشد و مابقی عشق ها مجازی است.



[1]  . نغزان: زیبا رویان و شیرین زبانان

[2]  . عشق: شوق مفرط و میل شدید به چیزی . عشقی آتشی است که در قلب واقع شود و محبوب را بسوزد. عشق دریای بلا و جنون الهی و قیام است با معشوق بلاواسطه.

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه17

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۸ ب.ظ

 

«گنجینه ی سخن»

- سعی و تلاش تعهدّی است برای انجام یک وظیفه تا انتهای آن، نه تا لحظه ی خسته شدن از انجام آن.

«هوار کیت»

***

-هیچ چیز جز خود انسان قادر به ایجاد صلح و آرامش برای خود نیست.

«رالف والد و امرسون»

***

-هیچ چیز ارزشمندتر از همین امروز نیست.               

                                       «گوته»

***

-بهترین و زیباترین چیزهای جهان را نه می توان دید و نه می توان لمس کرد... بلکه می توان با قلب احساس کرد.             

                                                           «هلن کلر»

***

-من معتقدم که برگی از علف چیزی کم از کار ستارگان ندارد.

«والت ویتمن»

***

- شخصیت والاتر از ثروت است.

«آموس لارنس»

***

 

- باخت مفتخرانه بهتر از بُرد شیادانه است.        

                                              «سوفوکل»

***

- هر چه را که ذهن قادر به تصوّر و پذیرش آن باشد، قابل دستیابی است.

«ناپلئون هیل»

***

-اگر کاشف به عمل آید که تنها پنج دقیقه از عمرمان باقی است تا حرف های دلمان را بزنیم، در این صورت همه ی باجه های تلفن مملو از انسان هایی خواهد بود که مایلند به سایر انسان ها تلفن بزنند و به آنها بگویند که چقدر دوستشان دارند.

«کریستوفرمورلی»

***

- اگر خانه هایتان آتش گرفته، خودتان را با آن گرم کنید.

«ضرب المثل اسپانیایی»

  • مهدی قریب چوبری

لباسهای...

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۷ ب.ظ

 

لباسهای سرخ

 

در سرزمین چین، پادشاهی بسیار مهربان زندگی می کرد. روزی بیمار شد و گوشهایش بر اثر آن بیماری، کر شد. پادشاه وزیران خود را صدا زد و گفت: «اتفاق بدی برای من افتاده است؛ شنوایی خود را از دست داده ام.» این را گفت و زار زار گریه کرد. وزیران برای دلداری دادن به او گفتند: «غصه نخورید، اگر شنوایی تان را از دست داده اید در عوض از خدا می خواهیم که طول عمر به شما بدهد.»

پادشاه گفت: «شما اشتباه می کنید. من به خاطر کر شدنم ناراخت نیستم. هر آدم عاقلی می داند که آخر و عاقبتِ این جسم ، همین است. ما دیر یا زود تمام حسها و حتی بدن خود را از دست می‌دهیم. آدم عاقل اگر حسی را از دست داد، غصه نمی خورد. من به این دلیل گریه می کنم که اگر آدم مظلومی از من کمک بخواهد و شکایتی داشته باشد، صدای او را نمی توانم بشنوم تا کمکی بکنم . حالا بروید و به همه ی مردم سرزمین من بگویید هیچ کس نباید لباس سرخ بپوشد. فقط مظلومان و بیچارگان باید لباس سرخ بپوشند تا من با دیدن لباس آنها متوجه حال و روزشان شوم و به دادشان برسم.» (کشاورز، 1384 ، ص 88)

  • مهدی قریب چوبری

پیل...

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۶ ب.ظ

 

«اخلاق بد»

گفت: پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورَد. خود را در آب میدید و می رمید. او می‌پنداشت که از دیگری می رمد. نمی دانست که از خود می رمد.

 

همهی اخلاق بد- از ظلم و کین و حسد و بیرحمی و کبر- چون در توست، نمی رنجی ؛ چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و میرنجی. (الهی قمشه ای 1374 ، ص 16)

***

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه16

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۲ ب.ظ

«گنجینهی سخن»

- ما نمی توانیم چیزی به مردم بیاموزیم ما فقط می توانیم به آنان کمک کنیم تا آن را در درون خود کشف کنند.                                                                             «گالیله»

***

-بزرگترین هنر معلّم لذّت و شادمانی در بیان ودانش خلاّق است.

«آلبرت انیشتین»

***

- روح در ظلمانی ترین لحظه‌ی خود جانی دوباره می گیرد و برای تحمّل قوّت می یابد.

«هارت ویر چوسا»

***

 - زندگی بی پایان است و عشق ابدی؛

و مرگ تنها یک افق است؛

و افق چیزی جز محدوده‌ی دید ما نیست.

«روسیتر ورثینگتن رایموند»

***

- درد و رنج غیرقابل اجتناب است، تیره بختی اختیاری است.

 «آرت کلانین»

***

- نشانه‌هایی که از روح بر می‌آیند، همچون نفوذ بی سر و صدای خورشید بر جهان تاریک، آرام و بیصدا می‌آیند.

«ضرب و المثل تبّتی»

-ما نه تنها بایستی هر آنچه را که داریم ببخشیم ، بلکه بایستی هر آنچه هستیم را هم فدا بکنیم.

«دزیره- ژزف مرسیه»

***

- خواست ما از مردم احساس مشترک بیشتر است نه انجام کاری برای ما.

«جورج الیوت»

  • مهدی قریب چوبری

بخوانیم ...

جمعه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ

بخوانیم و پند بگیریم

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که اصلاً زندگی نکرده است. تقویمش پُر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود؛ پریشان شد و آشفته و عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. التماس و درخواست کرد، اما خدا سکوت کرد. خود را به پای فرشته‌ها انداخت، باز هم خدا سکوت کرده؛ فریاد زد و جار و جنجال کرد، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت : بنده ی من! یک روز دیگر هم رفت و تو تمام روز را با بد و بیراه گفتن و جار و جنجال از دست دادی؛ تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و این روز را زندگی کن.

او با گریه گفت: اما با یک روز چه کار می‌توان کرد؟ خداوند فرمود: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آن که امروزش را در نمی یابد، هزار سال هم به کارش نمی آید . (قریب ردپای دوست ج2)

  • مهدی قریب چوبری