رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۳، ۰۳:۱۸ - مهیار خشنودنیای
    like
نویسندگان

سفر...

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۵۲ ب.ظ


«سفر دو خط موازی »

دوخط موازی زاییده شدند. پسرکی در کلاس درس، آنها را روی کاغذ کشید؛ آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد و در همان یک نگاه قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند. خط اولی گفت: ما می توانیم زندگی خوبی داشته باشیم و خط دومی از هیجان لرزید. خط اولی گفت: و خانه ای داشته باشیم در یک صفحه ی دنج کاغذ. من روزها کار می کنم، می توانم بروم خط کنار یک جاده دور افتاده و متروک شوم، یا خط یک نردبان، خط دومی گفت: من هم می‌‌توانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم، یا خط یک نیمکت خالی در یک پارک خلوت. خط اولی گفت چه شغل شاعرانهای و حتماً زندگی خوشی خواهیم داشت. در همین لحظه معلم فریاد زد: دو خط موازی هرگز به هم نمی رسندو بچه ها تکرار کردند «دو خط موازی هیچ وقت به هم نمی رسند؛ دوخط موازی لرزیدند و به همدیگر نگاه کردند و خط دومی زد زیر گریه.

خط اول گفت: نه این امکان ندارد، حتماً یک راهی پیدا میشود. خط دومی گفت: شنیدی که چه گفتند. هیچ راهی وجود ندارد. ما هیچ وقت به هم نمی رسیم و دوباره زد زیر گریه. خط اولی گفت: نباید ناامید شد، ما از این صفحه کاغذ خارج می شویم و دنیا را زیر پا میگذاریم؛ بالاخره کسی پیدا می شود که مشکل ما را حل کند.

خط دومی آرام گرفت و اندوهناک از صفحه کاغذ بیرون خزید، از زیر درب کلاس گذشتند و وارد حیاط شدند. از آن لحظه به بعد سفرهای دو خط موازی آغاز گردید. آنها از دشتها گذشتند، از صحراهای سوزان، از کوههای بلند، از درههای عمیق، از دریاها، از شهرهای شلوغ، سالها گذشت و آنها دانشمندان زیادی را ملاقات کردند، ریاضی دان به آنها گفت: این محال است، هیچ فرمولی شما را به هم نخواهد رساند. شما همه چیز را خراب می کنید. فیزیکدان گفت: بگذارید از همین الان ناامید تان کنم، اگر میشد قوانین طبیعت را نادیده گرفت، دیگر دانشی به نام فیزیک وجود نداشت. پزشک گفت: از من کاری ساخته نیست، دردتان بیدرمان است. شیمیدان گفت: شما دو عنصر غیرقابل ترکیب هستید. اگر قرار باشد با یکدیگر ترکیب شوید، همهی مواد خواص خود را از دست خواهند داد. ستارهشناس گفت: شما خودخواهترین موجودات روی زمین هستید. رسیدن شما به هم مساوی است با نابودی جهان، سیارات ازمدار خارج میشوند، کرات با هم برخورد میکنند، نظام دنیا ازهم میپاشد، چون شما یک قانون بزرگ را نقص کردهاید. فیلسوف گفت: متأسفم، جمع نقیضین محال است؛ و بالاخره به کودکی رسیدند؛ کودک فقط یک جمله گفت: شما به هم میرسید.

یک روز به یک دشت رسیدند، یک نقاش میان سبزه ها ایستاده بود و نقاشی میکرد. خط اولی گفت : بیا وارد آن بوم نقاشی شویم، که در آن حتماً آرامش خواهیم یافت و آن دو وارد دشت شدند، روی دست نقاش رفتند و بعد روی قلمش، نقاش فکری کرد و قلمش را حرکت داد و آنها دو ریل قطار شدند که از دشتی میگذشت و آن جا که خورشید سرخ، آرام آرام پایین میرفت، سردوخط موازی عاشقانه به هم میرسد.

پایداری و بردباری، هر امر محالی را ممکن می سازد. (کشور دوست، 1387 ، صص 92 و 93 )

  • مهدی قریب چوبری

نظرات (۱)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی