رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۳، ۰۳:۱۸ - مهیار خشنودنیای
    like
نویسندگان

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

حکایت...

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۱۷ ب.ظ


حکایت خدا و گنجشک

 روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: « میآید، من تنها گوشی هستم که غصههایش را میشنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سرانجام گنجشک رو شاخه ای از درخت دنیا نشست».

« فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت  و خدا لب به سخن گشود: « با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست».

گنجشک گفت: « لانهی کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه ی محقرم کجای دنیا را گرفته بود و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.

سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت : « ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی، باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی : « گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود».

خدا گفت: «و چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی ».

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

 

 

  • مهدی قریب چوبری

کوتاه ترین...

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۱۲ ب.ظ


 

کوتاه ترین داستان ترسناک جهان !

فقط 12 کلمه !!

آخرین انسان زمین تنها در اتاقش نشسته بود که ناگهان در زدند !!؟

  • مهدی قریب چوبری

بانک زمان

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۰:۱۱ ب.ظ


 

بانک زمان

تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح 86 هزار و 400 تومان به حساب شما واریز می شود و تا آخر شب فرصت دارید که همهی پولها را خرج کنید چون در آخر وقت حساب خود به خود خالی می شود. در این صورت شما چه خواهید کرد؟

البته سعی می کنید که تا آخرین ریال را خرج کنید !

هر کدام از ما چنین بانکی داریم : بانک زمان .

هر روز صبح در بانک زمان شما 86400 ثانیه اعتبار ریخته می شود و آخر شب این اعتبار به پایان می رسد.

ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده می داند.

ارزش یک ماه را مادری که فرزند نارس بدنیا آورده می داند.

ارزش یک هفته را سر دبیر یک هفته نامه می داند.

ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را می کشد می داند.

ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان بدر برده می داند.

هرلحظه گنج بزرگی است، گنجتان را مفت از دست ندهید.

بازبه خاطر بیاورید که زمان منتظر هیچکس نمی ماند.

دیروز به تاریخ پیوست.

فردا معما است.

امروز هدیه است.

(فرصت ها را از دست ندهید و قدرشان را بدانید که باز نمی گردند) « عسگری، 1389، صص 126 و 127»

 

  • مهدی قریب چوبری