رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۳، ۰۳:۱۸ - مهیار خشنودنیای
    like
نویسندگان

۶۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

درس بابا

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۲۷ ب.ظ




  • مهدی قریب چوبری

گل6

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۱۳ ب.ظ



  • مهدی قریب چوبری

مردروستایی

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۰:۰۹ ب.ظ

«مرد روستایی»

شخصی که برای شرکت در مجلس عروسی برادرزاده‌اش از روستای دور عازم شهر شد. در مجلسی عروسی به سالنی هدایت شد که گروه موسیقی در آن می‌نواخت و می‌خواند. او هم بر طبق رسم یک برگ پنج هزار تومانی به عنوان انعام به آنان داد.

وقت ناهار شد، او همچنان در جستجوی برادر و اقوام و خویشاوندان بود، ولی اثری از آنها نبود، روستایی ناهار را با اشتیاق خورد و طبق رسوم پاکت پولی را که قبلاً آماده کرده بود، در بشقابی که جلویش آوردند گذاشت.

ساعاتی بعد برای خرید سیگار بیرون رفت و اتفاقاًَ از جلو خانه‌ای عبور کرد که مجلس عروسی بود. با دیدن آشنایان و اقوام فهمید که اشتباهی به مجلس عروسی شخص دیگری رفته و آن همه هزینه کرده است!!

با دیدن برادرش و داماد و ... جریان و ماجرا را برایشان تعریف و آنها برادر را ترغیب کردند که به آن مجلس عروسی برگردد و با معذرت‌خواهی پولهایش را پس بگیرد.

صاحب عروسی از سادگی مرد روستایی خوشش آمد و گفت:

عمو، پولی که به نوازندگان و خواننده دادی، به تو پس می‌دهیم ولی پولی که در پاکت دادی نصفش را هزینه ناهار حساب می‌کنیم و نصفش را به تو می‌دهیم. مرد راضی شد و دوباره به مجلس عروسی برادرزاده‌اش برگشت و نفس زنان گفت: برادر، شهرنشینی عاطفه‌ها را از بین برده که بعد از بیست سال خانه تو و آقا داماد را می‌بینم. [1]



[1] - روزنامه اطلاعات، 17/6/1389. بهرام فرهودی ـ دبیر بازنشسته (خلخال)

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه29

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۴۸ ب.ظ

 

خوشبینی شکل ظاهری ایمان است. تا ایمان و امید وجود نداشته باشد، هیچ کاری نمی‌توان انجام داد.

«هلن کلر»

آنانکه با نشاط و امید زندگی کرده‌اند، بزرگترین موفقیت‌ها را در زندگی بدست آورده‌اند. آنان حوادث نیک و بد زندگی را مردانه استقبال کرده و سعادت و تیره‌بختی را با متانت یکسانی پذیرفته‌اند و با لبان متبسم پیش رفته‌اند.

«چارلز کینگسلی»

باید منفی‌بافی را به کلی از قاموس خودمان بیرون کنیم. زیرا کلمة منفی بافی تمام آن چیزهائی را بخاطرمان می‌آورد که باید از زندگی‌مان طردشان کنیم.

«آگسن پروگنی»

 

ô ô ô ô ô

  • مهدی قریب چوبری

قلم...

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۴۷ ب.ظ

 

«قلم یا کلنگ»

قلمی از قلمدان یک قاضی افتاد. شخصی که حضور داشت گفت:

جناب قاضی! کلنگ خود را بردارید.

قاضی گفت: مَردَک! این قلم است نه کلنگ، تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟

گفت: هر چه هست، تو خانه مرا با آن ویران کردی!!

 

ô ô ô ô ô

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه28

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۴۵ ب.ظ

رمز خوشحالی در این است که در لحظات اندوه بخندید و در حال سردرد، بیماری دیگران را بخاطر بیاورید و در لحظاتی که ابر روی آسمان را گرفته است فکر کنید که هنوز آفتاب وجود دارد.»

«مسترویگنر»

دنیا با انسان معاملة متقابله می‌کند. گر بخندید بروی شما می‌خندد و اگر چین بر ابرو اندازید، او هم مقابل شما ابرو درهم می‌کشد. اگر آواز بخواند بمجالس شادمانی دعوت می‌شوید و اگر متفکر باشید در کنار دانشمندان جای می‌گیرید. بالاخره اگر مهربان و صمیمی باشید در اطراف خود مردمی را می‌بینید که همه شما را دوست می‌دارند و درِ گنجینة دلها را برویتان باز می‌کنند.

وقتی‌که روح معنوی می‌خواهد بدی‌های خود بپوشاند بدبختی‌ها و اشکالات متعددی برای خود می‌آفریند.

در هر چیزی جنبه‌های خوب آنرا ببین.

در جستجوی کمال باش و بدیهای زندگی را فراموش کن.

                                    «زیمرمان»

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه27

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۴ ب.ظ

شخصی در این شعر چهار مصراعی خود فلسفه صحت و سلامت را برای ما بیان می‌کند: بگذار مردم هر چه می‌خواهند بگویند ولی بهترین راه صحت این است که هرگز خودمان را بیمار نشماریم.

اغلب بیماری ما مردمان بیچاره از پزشکان و از مخیلة خود ما نصیب‌مان می‌شود!

 

وقتی‌که شروع به درک علم و دانش نماییم و به ذات عالی خود یک شویم همة اسرار کشف می‌شود. دانستن و آزاد بودن هدف هر کسی است و در این عصر روشن اشخاص زیادی هستند که به شعور کامل می‌رسند.

کسیکه در همه کاری خداوند را می‌بیند، وجد و نشاط تعریف‌ناپذیر ذات عالی را در وجود خود احساس می‌کند.

کسیکه به خداوند واصل شود و رمز کائنات را دریابد کائنات را مقدس می‌شمارد.

 

روح است که انسان را زنده نگاه دارد گوشت بدرد هیچ‌کار نمی‌خورد.                         

«انجیل»

 

  • مهدی قریب چوبری

شوخی

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۳ ب.ظ

 

«شوخی پزشک مابانه»

دکتر لقمان الدوله مردی صریح اللهجه بود. گاه‌گاهی در مطب حرف‌هایی می‌زد که شنیدنی است.

می‌گویند روزی یکی از خانم‌های رجال به مطب او رفت، مانند هر کس دیگر او را در اتاق انتظار نشاند و گفت: صبر کنید تا کار مریضی که قبل از شما آمده تا تمام شود.

خانم مزبور اخم‌ها را در هم کرده و با عصبانیت گفت: شما مرا می‌شناسید؟

دکتر به سادگی گفت: خیر!

آن خانم گفت: من خانم فلان السلطنه هستم! دکتر هم که از این حرف‌ها زیاد شنیده بود با نهایت ادب گفت: خانم خیلی معذرت می‌خواهم، پس روی دو صندلی بنشینید تا رعایت احترام شوهر شما هم شده باشد! [1]

 

ô ô ô ô ô

 



[1] - مجله نظام پزشکی، شماره 128 مرداد 1389

وخی
  • مهدی قریب چوبری

گنجینه26

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۲ ب.ظ

هر اراده و اندیشة انسان زاییدة مغز است از مغز باعضاء بدن منتقل می‌شود و بالاخره بصورت کار (فعل) ظاهر می‌گردد. هر فکری که از مغز وارد اعضاء بدن شود، با اعضاء بدن هم‌آهنگ است به این شکل انسان زندگی خود را در میان وجود مادیش ترتیب می‌دهد یعنی خود او شرح حال خود را تهیه می‌کند. و باز باین صورت است که فرشتگان به ساختمان بدنی هر انسانی نگاه می‌کنند و سرنوشت او را تعیین می‌نمایند.

«سود نبورگ»

 

به استعداد خودت ایمان داشته باش. همانطور که به خدا ایمان داری. روح تو پاره‌ای از آن «واحد» بزرگ است.

نیروهایی که در تو هست. مانند دریای وسیعی عمیق و بی‌پایان است.

 

 روح را در میان سکوت، 

در جزائر الماس گردش بده

آن جزائر را کشف کن و از آنها استفاده کن

اما برای اینکه تسلیم بادها نشوی

سکان اراده را بکارانداز

اگر به آفریننده و به خودت ایمان داشته باشی

هیچ‌کسی نمی‌تواند به نیروهای تو حدودی قائل شود.

بزرگترین پیروزیها به تو تعلق می‌گیرد.

به پیش! به پیش!                                                                                      

«الاوه ولیکوکر»

  • مهدی قریب چوبری

هدیه پ

يكشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۰ ب.ظ

 

«هدیه»

پیرمردی نحیف و لاغر روی صندلی اتوبوسی که در یک جاده روستائی پیش می‌رفت، نشسته بود و دسته گلی در دست داشت. آن سوی راهروی اتوبوس هم، دختر جوانی نشسته بود که چشم‌هایش هر چند لحظه یکبار به طرف دسته گل پیرمرد بر می‌گشت. لحظه‌ای رسید که پیرمرد قصد پیاده شدن کرد. او بدون مقدمه دسته گل را بر روی دامن دختر گذاشت و گفت:«می‌بینم که خیلی به گل علاقه دارید» و تصور می‌کنم که همسرم از تقدیم این دسته گل به شما خیلی خوشحال خواهد شد، به او خواهم گفت که دسته گل را به شما تقدیم کردم.» دختر دسته گل را پذیرفت و سپس پیاده شدن پیرمرد و راهی شدن وی به سوی یک گورستان کوچک را با نگاه دنبال کرد. [1]

بنیت سرف  Bennet & cerf



[1] - کنفیلد، جک و مارک ویکتور هنسن، ج 1، ص 25.

  • مهدی قریب چوبری