رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۳، ۰۳:۱۸ - مهیار خشنودنیای
    like
نویسندگان

۶۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

هدیه...

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۳۲ ب.ظ


 

«هدیه سال نو»

پسرک در خانه تنها بود...

به تازگی از روستایشان به شهر آمده بود تا کار کند.

فکرش به همه طرف سرک می‌کشید به خاطر گذشته، به آینده و اتفاقاتی که ممکن بود بیفتد.

گاهی افکارش شیطانی می‌شد و گاهی پاک. در این فکر بود که چگونه با تنهایی‌اش کنار بیاید که زنگ در خانه به صدا درآمد.

خودش را جمع و جور کرد رفت و از سوراخ در به بیرون نگاه کرد پیرمرد پرهیبتی با محاسن بلند و سفید پشت در ایستاده بود. آرام در را باز کرد. به صورت پیرمرد نگاه کرد. لبخند ملیحی بر لبانش نقش بسته بود. پسرک سلام کرد و پرسید: با چه کسی کار دارید؟

پیرمرد جواب داد با خود تو او بعد جعبه‌ای را که کادو شده بود جلو آورد تا به پسرک بدهد.

روی جعبه نوشته شده بودسال نو مبارک!

پسرک جعبه را با خوشحالی گرفت و تعارف کرد تا پیرمرد به داخل بیاید، ولی او گفت که باید برود، باید به خیلی دیگر از بچه‌ها هم سر بزند. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.

پسرک با سرعت به داخل خانه برگشت، جعبه را با دقت باز کرد، داخل جعبه یک کتاب بود و یک تکه کاغذ.

کتاب را نگاه کرد، همان بود که مدت‌ها آرزوی خواندنش را داشت! خیلی خوشحال شد.

نگاهش به کاغذ افتاد، آن را برداشت و باز کرد...

روی کاغذ با خطی زیبا نوشته شده بود:

همیشه در اوج تنهایی کسی هست که تو را می‌فهمید، به او فکر کن. مواظب باش او را نرنجانی، چون ممکن است از دستش بدهی...

سال نو مبارک!

 

ô ô ô ô ô

 

  • مهدی قریب چوبری

کارباگل مار

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۹ ب.ظ

مار

  • مهدی قریب چوبری

گنینه15

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ب.ظ


 

بسیاری از آدم‌ها در خارج از خانه خود دنبال مس می‌گردند، درحالی که در داخل خانه آنها طلاست!

«روسی»

آنچه که کهنه‌اش بهتر است، دوست است.

«حضرت علی (ع)»

زندگی هر فرد رنگ تصورات او را دارد.

«مارکوس»

در جهان حیات هیچ عیبی آدمی را شرمگین‌تر از آن نمی‌سازد که دروغش آشکار شود.

«شیلون»

برای دشمنانت کوره را آنقدر داغ مکن که حرارتش خودت را هم بسوزاند.

«شکسپیر»

زن کتابی است که جز به وسیله مهر و محبت خوانده نمی‌شود.

«هرود»

بدترین وضع برای اندیشیدن درازکشیدن است.

«دکتر جانسن»

یا درست حرف بزن یا عاقلانه سکوت کن.

«هربرت انو»

 

ô ô ô ô ô

  • مهدی قریب چوبری

دودوست

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ب.ظ


 

«دو دوست»

دو دوست پیاده از جاده‌ای در بیابان عبور می‌کردند در میان راه بر سر موضوعی به مشاجره پرداختند.

یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید، روی شن‌های بیابان نوشت:«امروز بهترین دوست من بر چهره‌ام سیلی زد.»

آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند. ناگهان شخصی که سیلی خورده بود، لغزید و در آب افتاد. نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت؛ بر روی صخره‌ای سنگی این جمله را حک کرد:«امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.»

دوستش با تعجب پرسید:« بعد از آنکه من با سیلی تو را آزردم، تو آن جمله را روی شن‌های بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ نصب می‌کنی؟»

دیگری لبخند زد و گفت:«وقتی کسی ما را آزار می‌دهد؛ باید روی شن‌های صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند، ولی وقتی کسی محبتی در حق ما می‌کند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.»

 

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه14

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۵ ب.ظ


 

پسرم پسر من است تا زمانی‌که زن می‌گیرد. دخترم تمام عمر دختر من است.

«ولزی»

دشمن انسان اموال انسانند.

«ولزی»

دشمنی که کلام شیرین بر لب دارد، شمشیرش خیلی تیزتر است.

 

«آلمانی»

 

چشمش را ببین، دلش را بخوان.

«فارسی»

 

چشم پولدار کم‌سو است.

«تازی»

 

علم بی عمل، درخت بی ‌میوه را ماند.

«حضرت علی (ع)»

 

تجربه‌های طولانی وسیله افزایش خرد است.

«امام حسن مجتبی (ع)»

 

قلب انسان احمق در دهان اوست و دهان انسان حکیم و فهمیده در قلب اوست.

 

«امام‌ حسن ‌عسکری (ع)»

 

هرگاه در طلب چیزی برآمدی، بلند همت باش.

«حضرت علی (ع)

 

زبان دراز نشانه دست کوتاه است!

«اسپانیایی»

 

ô ô ô ô ô

  • مهدی قریب چوبری

نجات...

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۳ ب.ظ


«نجات ستاره دریایی»

پیرمردی در حال قدم زدن در ساحل دریا بود. به قسمتی از ساحل رسید که هزاران ستاره دریایی به خاطر جزر و مد در آن‌ جا گرفتار شده بودند و دخترکی را دید که ستاره‌ای دریایی را به دریا می‌انداخت.

پیرمرد به سمت دخترک رفت و به او گفت: «چه کار بیهوده‌ای تو که نمی‌توانی همه ستاره‌های دریایی را نجات بدهی، آن خیلی زیاد هستند.»

دخترک لبخندی زد و گفت:« می‌دانم، ولی این یکی را می‌توانم نجات بدهم، بنابراین یک ستاره دریایی را به دریا انداخت و «این یکی را» و آن را به دریا انداخت. شاید همه مشکل‌ها و سختی‌ها را نتوان یک‌جا حل کرد. ولی یکی یکی می‌توان آن‌ها را از میان برداشت.

 

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه13

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۲ ب.ظ


 

 

4 چیز است که انسان باید نسبت به آن بدگمان باشد، اسب، شب، جنگل و رودخانه.

«نیجریه‌ای»

 

شمشیر عدالت غلاف ندارد.

«فرانسوی»

 

آدم باید چکش باشد یا سندان.

«آلمانی»

 

انسان با پرسیدن یاد می‌گیرد.

«هلندی»

 

شوخی باید دندان گوسفند داشته باشد نه دندان سگ.

«آلمانی»

50 سالگی دوره پیری جوانی است. 50 سالگی جوانی دوران پیری است.

«فرانسوی»

چوب، چوب است اعم از این که کوتاه باشد یا بلند. مرد، مرد است اعم از این‌ که بزرگ باشد یا کوچک.

                                                           «چینی»

 

پا را به قدر گلیمت دراز کن.

«فارسی»

 

پیر همسفر بدی است.

«دانمارکی»

 

سیر فروش، بوی سیر را استشمام نمی‌کند.

«آلمانی»

 

پای دونده همیشه چیزی به دست خواهد آورد ولو این‌که خار باشد.

«کانادایی»

 

ô ô ô ô ô

 

  • مهدی قریب چوبری

لنگه...

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۱ ب.ظ


«لنگه کفش»

روزی گاندی در حین سوار شدن به قطار یک لنگه کفش درآمد و روی خط آهن افتاد. او به خاطر حرکت قطار نتوانست پیاده شده و آن را بردارد. در همان لحظه گاندی با خونسردی لنگه‌ی دیگر کفش را از پای درآورده و آن را در مقابل دیدگان حیرت‌زده‌ی اطرافیان طوری به عقب پرتاب کرد که نزدیک لنگه کفش قبلی افتاد. یکی از همسفرانش علت امر را پرسید. گاندی خندید و در جواب گفت:«مرد بینوایی که لنگه کفش قبلی را پیدا کند، حالا می‌تواند لنگه‌ی دیگر آن را نیز برداشته و از آن استفاده نماید.» [1]

 



[1] - کنفیلد، جک و... ، «سوپ جوجه برای روح»، ج 1، ص 58

  • مهدی قریب چوبری

گنجینه12

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۱۹ ب.ظ


 

 

اندیشه‌های خوب‌ تراویده روح پاک است و بوی خوش تراویده گل خوشبو.

«آناتولی فرانس»

 

با حکیم ستیزگر مکن، با لجوج مباحثه ننمای، با اهل تهمت مصاحبه مجوی.

«خواجه نصیرالدین طوسی»

عشق بلایی است که همه خواستارش هستند.

«افلاطون»

 

غذا سبک کن تا از مرض ایمن شوی.

«جالینوس حکیم»

 

کار مرید با جستجو است و کار مرد با گفتگو.

«خواجه عبدالله انصاری»

 

پلی را که از آن گذشته‌ای خراب مکن.

امریکایی

 

چو دخلت نیست، خرج آهسته‌تر کن.

«فارسی»

 

ثروت را می‌توان پنهان کرد ولی فقر را نه.

«یونانی»

 

شکم خالی گوش ندارد.

«استونی»

 

 

ô ô ô ô ô


  • مهدی قریب چوبری

انتخاب..

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۱۸ ب.ظ


«انتخاب درست»

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش‌های بلند جلو در دید، به آنها گفت: «من شما را نمی‌شناسم ولی فکر می‌کنم گرسنه باشید، بفرمایید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»

آنها پرسیدند:«آیا شوهرتان خانه است؟»

زن گفت:«نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»

آنها گفتند:«پس ما نمی‌توانیم وارد شویم.»

عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.

شوهرش به او گفت:«برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»

زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند:«ما با هم داخل خانه نمی‌شویم.»

زن با تعجب پرسید:«چرا!!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:«نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:«نام او موفقیت است» و نام من عشق است. حالا انتخاب کنید که کدام‌یک از ما وارد خانه شما شویم.»

زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهر گفت:«چه خوب، ثروت را دعوت کنیم تا خانه‌مان پر از ثروت شود!» ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:«چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»

عروس خانه که سخنان آنها را می‌شنید، پیشنهاد کرد:«بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»

مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:«کدام‌یک از شما عشق است؟ او میهمان ماست.»

عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید: «شما دیگر چرا می‌آیید؟»

پیرمردها با هم گفتند:«اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می‌کردید. بقیه نمی‌آمدند ولی هر جا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!»

  • مهدی قریب چوبری