رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۳، ۰۳:۱۸ - مهیار خشنودنیای
    like
نویسندگان

لیلی...

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۶ ق.ظ

لیلی و مجنون

آورده اند که در زمان قدیم، یکی از حاکمانِ عرب، داستانِ عشق مجنون را شنید و به حیرت افتاد و انگشتِ تعجّب به دندان گزید. به او گفتند که مجنون از عشق لیلی به کوه و بیابان پناه بُرده و با گوزنها و آهوها و پرنده ها و چرنده ها و خزنده ها زندگی می‌کند و از شدّت عشق، دیوانه شده است و از این رو نام مجنون بر او نهاده اند.

حاکم دستور داد تا مجنون را بیابند و به حضورش بیاورند. تا حدیث عشق و عاشقیِ او را از زبانِ خودِ او بشنوند. رفتند و گشتند و مجنون را یافتند و آوردند. حاکم از دیدنِ مجنون به حیرت افتاد. دید که موهایی ژولیده دارد و رخت و لباسی ژنده و پاره بر تن!

حاکم در برابر مجنون ایستاد و ملامت کردن گرفت که در شَرَفِ نفسِ انسان، چه خللی دیدی  که خویی بهایم[1] گرفتی و ترک عشرت مردم گفتی؟!

مجنون پوزخندی بر لب آورد و سر بلند کرد و نگاهش را به دور دستها انداخت و گویی که در خیالش لیلی را می بیند و محو زیبایی اوست، گفت:

«کاش کانان که عیب من جُستند

رویت ای دِلستان، بدیدندی !

تا به جای تُرنج، در نظرت

بی خبر دستها بریدندی !»[2]

مجنون آن قدر از زیباییهای لیلی برای حاکم گفت که حاکم علاقمند شد تا لیلی را از نزدیک ببیند. حاکم با خودش اندیشید. «لابُد، این لیلی، زیباترین دختر رویِ زمین است که توانسته با زیباییهای خود، مجنون را این گونه واله و شیدای خود کند و گرفتار کوه و بیابان.»

حاکم دستور داد بروند و لیلی را بیابند و به حضورش بیاورند. مأمورهای حاکم رفتند و گشتند و لیلی را یافتند و نزد حاکم آوردند. حاکم نگاهی به او انداخت و شخصی دید سیه فام[3] باریک اندام. در  نظرش حقیر آمد!

حاکم به فکر فرو رفت و با خودش گفت: «پس لیلی این است؟! آن لیلی که مجنون آن همه از زیباییهایش می گفت، این است؟! او که اصلاً زیبا نیست! زشت ترین دخترهایی که تاکنون دیده بودم، از این لیلی زیباترند، باید راز و رمزی در این میان باشد. به راستی چه رازی است در حکایت این عشق؟ که مجنون این گونه عاشق و شیدای لیلی باریک اندام و سیه فام شده است؟»

حاکم رو به مجنون کرد و گفت: «این است آن لیلی که می گفتی و آن همه از عشقش می نالیدی که چنین است و چنان است لیلی! ولی این لیلی تو که زیبایی چندانی ندارد. پس تو از چه رو عاشقِ سینه چاکِ او شده ای؟ هزاران دخترِ زیباتر و دلُرباتر از لیلی در این دیار هست. چرا در بین آن همه دختران زیبا و پریرو ، دل به این دختر سیاهِ لاغر و استخوانی بسته ای ؟!»

مجنون باز هم پوزخندی بر لب آورد. نگاهی عاقل اندر سفیه به حاکم کرد و گفت: «از دریچه‌ی چشم مجنون باید در جمالِ لیلی نظر کرده تا سِرّ مشاهده‌ی او بر تو تجلّی کند!!» (ابراهیمی، 1384، صص 38و 39 و 40)

تندُستان را نباشد دَردِ خویش
جُز به همدردی نگویم دَردِ خویش
گفتن از زنبور، بی حاصل بُوَد
با یکی در عمرِ خود ناخورده نیش
تا تو را حالی نباشد همچو ما
حالِ ما باشد تو را افسانه پیش !
سر زِ من با دیگری نسبت مکن
او نمک بر دست و من بر عضوِ ریش!

 

 

 

 

 

 



[1] . بهایم: حیوانات وحشی و درنده

[2]  . اشاره به داستان یوسف و زلیخا ، که زنها با دیدنِ زیبایی یوسف در پوست کندن ترنج، دستهایشان را بریدند. در قرآن مجید نیز به این موضوع اشاره شده است.

[3] . فام: رنگ ؛ سیه فام: سیاهرنگ

  • مهدی قریب چوبری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی