پیرمرد...
يكشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۴۳ ق.ظ
«پیرمرد عاشق»
پیرمردی صبح زود از خانهاش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به بالین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند:«باید از شما عکسبرداری بشود تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد، گفت: عجله دارد و نیاز به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل عجلهاش را پرسیدند. گفت: زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر بشود!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟
پیرمرد با صدای گرفته، به آرامی گفت:
اما من که میدانم! او چه کسی است!
- ۹۲/۱۲/۲۵