رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

رد پای دوست

فرهنگی،هنری،داستان،علمی و...

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۹ فروردين ۹۳، ۰۳:۱۸ - مهیار خشنودنیای
    like
نویسندگان

دخترزیبا...

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۰۵ ب.ظ


***

دخترِ زیبای سمرقند

هنگامی که خوارزمشاه، سمرقند را محاصره کرده بود، ما در آن شهر زندگی می‌کردیم. در محله‌ی ما دختری زندگی می‌کرد، بسیار زیبا و فریبنده، آنچنان که در همه‌ی سمرقند دختری چون او نبود.

در هنگامه‌ی جنگ و محاصره، بارها از آن دختر شنیدم که می‌گفت: «خداوندا! تو کی روا می‌داری که من به دست این بیدادگران گرفتار شوم؟ من تنها به تو اعتقاد دارم و می‌دانم که این کار را هرگز بر من روا نخواهی داشت.»

لشکریان خوارزمشاه آمدند و همه‌ی شهر را غارت کردند. بسیاری از مردم را به غارت بردند. حتی خدمتکاران آن دختر نیز به اسیری برده شدند، اما به خود او هیچ گزندی نرسید. شگفت اینکه هیچ کس به آن زیبا، نگاه نکرد.

پس بدان که هر کس خود را به حق بسپارد، از گزندها در امان خواهد ماند. (مزینانی، 1383، صص 104 و 105)

  • مهدی قریب چوبری

ریسک

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۴۴ ب.ظ

 

ریسک پذیری

دو تا دانه توی خاک حاصلخیز بهاری کنار هم نشسته بودند.

دانه اولی گفت: «می‌خواهم رشد کنم ! من می‌خواهم ریشه‌هایم را هر چه عمیق تر در دل خاک فرو کنم و شاخه هایم را از میان پوسته زمین بالای سرم پخش کنم... من می خواهم شکوفه‌های لطیف خودم را همانند بیرق های رنگین برافشانم و رسیدن بهار را نوید دهم... من می‌خواهم گرمای آفتاب را روی صورت و لطافت شبنم صبحگاهی را روی گلبرگ هایم احساس کنم!»

دانه دومی گفت: «من می‌ترسم. اگر من ریشه‌هایم را به دل خاک سیاه فرو کنم، نمی‌دانم که در آن تاریکی با چه چیزهایی روبرو خواهم شد. اگر از میان خاک سفت بالای سرم را نگاه کنم، امکان دارد      شاخه‌های لطیفم آسیب ببینند... چه خواهم کرد اگر شکوفه‌هایم باز شوند و ماری قصد خوردن آن را کند؟ تازه، اگر قرار باشد شکوفه هایم به گل نشینند، احتمال دارد بچّه‌ی کوچکی مرا از ریشه بیرون بکشد. نه، همان بهتر که منتظر بمانم تا فرصت بهتری نصیبم شود.

و بدین ترتیب دانه منتظر ماند.

مرغ خانگی که برای یافتن غذا مشغول کند و کاو زمین در اوایل بهار بود دانه را دید و در یک چشم بر هم زدن قورتش داد.

نتیجه‌ی اخلاقی داستان

آن عدّه از انسان‌ها که از حرکت و رشد می‌ترسند، به وسیله‌ی زندگی بلعیده می‌شوند.[1]                                    «پتی هنسن»

«گنجینه‌ی سخن»

- به هر کجا که می‌روید عشق و محبّت افشانید و این کار را از خانه‌ی خودتان آغاز کنید: به فرزندانتان، به همسرتان، به شوهرتان و به همسایه دیوار به دیوارتان عشق بورزید ... هرگز پذیرای کسی نباشید مگر این که او را راضی تر و شادمان تر از قبل بدرقه کنید. تجسّم عینی مهربانی‌های خدا باشید؛ مهربان در چهره، در چشمان، در لبخند و در سلام و علیک‌های گرم و دوستانه .

«مادر ترزا»

***

- و اکنون این راز من است، رازی بسیار ساده: تنها با چشم دل است که می‌توان همه چیز را به درستی دید، آن چه ذاتی است، به چشم نامرئی است.

«آنتوان دوسنت اگزوپری»



[1] . سوپ جوجه برای روح، جک کنفیلد و مارک ویکتور هنسن ، ج 1 ، 1381 صص 152 و 153.

  • مهدی قریب چوبری

عاشقی که خدمت های خود را برای معشوق می شمرد

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۵۹ ب.ظ

عاشقی که پس از مدت‌ها موفق به دیدار معشوق شد و برای او میشمرد که در فراق مُردم . مال و زور و آبرویم رفت. چه سختی‌ها که کشیدم. هیچ صبحی شاد بیدار نشدم و در هیچ شبی سر و سامان نداشتم.

مرد تمام تلخی و دردی را که تحمّل کرده بود، یک به یک برای او می‌گفت. درد قدیمی خود را شرح می‌داد و سر دل پر درد خود را باز کرده بود و می‌گفت و مانند شمع می‌گریست. معشوق حرف‌های او را می‌شنید. پس گفت: «همه کاری کردی، اما یک کار نکردی، اصل را رهاکردی و فرع را گرفتی. باید اصل عشق را می‌گرفتی.»

عاشق گفت: «اصل عشق چیست؟»

معشوق گفت: «مرگ و نیستی است. تو همه‌ی کارها را کردی، امّا نمُردی و هنوز زنده‌ای اگر عاشقی؛ بمیر تا بدانم که در عشق اهل جان بازی هستی. یاری هستی که خود را فدا کنی.»

عاشق تا این را شنید، دراز کشید و جان داد. در لحظه‌ی مرگ خنده بر لب داشت و آن خنده تا ابد بر لب او ماند.

منظور: تا وقتی عاشق دربند خود است و در وجود معشوق فانی نشده، عشق او واقعی نیست. آن گاه به مرتبه‌ی کمال عشق می‌رسد که خود را فراموش کند و به تمامی معشوق شود و اگر معشوق از او مرگ خواست، در دم جان بدهد. از طرفی تا عاشق خدمت‌های خود را بر معشوق می‌شمارد، نشانه‌های غیریت میان آن‌هاست و او مدعی عشق است و آن گاه که در برابر معشوق می‌میرد، عشق واقعی را درک کرده است. (قاسم زاده، 1389، ص 435).

  • مهدی قریب چوبری